فرض کنید یکی از دوستانتان میگوید من هدفهای زیر را برای خودم تعریف کردهام:
🎯 میخواهم طی یک سال آینده، هر روز یک عدد نان سنگک تازه بخرم.
🎯 میخواهم صد روز متوالی، کفشهایم را بعد از رسیدن به خانه جفت کنم.
این نوع هدف گذاری را چگونه ارزیابی میکنید؟ کمتر کسی هست که چنین شکلی از تعیین هدف را بپسندد. حتی احتمالاً افراد بسیاری این نوع اهداف را مصداق طنز یا تمسخر در نظر میگیرند.
اگر شما هم این شکل از هدف گذاری را بیمعنی میدانید، به سوال بعدی فکر کنید: آیا هدفهای «یاد گرفتن یک فعل انگلیسی در روز» یا «ده صفحه مطالعه در شب» شبیه همان هدفهای بیمعنی نیستند؟
همهٔ مثالهایی که مطرح شد، یک ویژگی مشترک دارند: آنها از جنس «فعالیت» و «اقدام» هستند. فعالیتها و اقدامها به خودی خود معنا ندارند و معنایشان در بستر یک هدف تعریف میشود:
خرید نان سنگک تازه وقتی معنا پیدا میکند که «تغییر سبک زندگی» را به عنوان هدف خود انتخاب کرده و به نتیجه رسیده باشید که در این مسیر ترجیح میدهید نوع و شکل خوراکتان عوض شود.
جفت کردن کفشها وقتی معنا پیدا میکند که هدف خود را «افزایش نظم در زندگی» تعریف کرده باشید. احتمالاً یکی از دهها اقدامی که در این مسیر انجام میدهید، جفت کردن کفشهاست.
یادگیری افعال انگلیسی نیز کاری شبیه جفت کردن کفش است. این کار وقتی معنا پیدا میکند که مشخص کنید هدفتان از این کار چیست (مثلاً ممکن است هدفتان کسب نمرهٔ مشخصی در تافل یا آیلتس باشد؛ شاید هم، تقویت مهارت گفتگو به زبان انگلیسی).
پ.ن 1 : منبع متن بالا سایت متمم هست
پ.ن 2 : از دوران راهنمایی یه حس پوچی ای داشتم و تا الان هم خیلی وقتا حسش کردم، الان فهمیدم تمرکزم روی اقدام بوده نه هدف! زمان هایی که تمرکزم روی هدفم بوده به اون چیزی که میخواستم رسیدم اما زمان هایی که تمرکزم روی اقدام بوده، جا زدم! تنبل شدم! من واقعا این نیستم! من این نیستم! واقعا اینده ام برام مهمه! کاش اینو زودتر خونده بودم...
پ.ن 3 : یکم حال و هوام عوض بشه میام و از روزمره ام میگم، فعلا این فضای آموزشی رو تحمل کنید که چاره ای نیست (: